salam inja matalebe tanz o khande dar minevisim harkasi ham ke mayel bashe mitone ye chizaye khande dar benevise
یه پسر بچه 12 ساله عاشق معلمش میشه ولی جرات گفتنش رو نداشته بالاخره دلو به دریا میزنه و میگه:خانم معلم من عاشق شما هستم و دوست دارم با شما رابطه داشته باشم. معلم میگه:اوا من حوصله ی بچه ندارم بچه میگه اینکه مشکلی نیست جلوگیری میکنیم ;)
Farzaneh Glambert Common User
Posts : 166 Join date : 2012-07-02 Location : UNKNOWN
Subject: Re: comic demends Thu Jul 05, 2012 11:58 am
از مرد دیوونه ای میپرسن:چرا دیوونه شدی؟ میگه:من یه زن گرفتم که دختری 18 ساله داشت.دختره زن بابام شد.پس زن من مادر زن بابام شد.بابام داماد من شد..من شدم پدر زن پدرم..دختر زنم پسر زایید که داداش من و نوه ی زنم بود..پس نوه ی منم بود..پس من پدر بزرگ داداشم بودم...زنم پسر زایید..در نتیجه زن بابام خواهر ناتنی پسرم شد و پسرم برادر زن پدرم!!!!!! تو باشی دیووووونه نمیشی؟؟؟؟ :lol:
یه آقا پسری که تازه نامزد کرده بود، می خواست برای تولد نامزدش کادو بخره،با خودش گفت:چون اولین باره که میخوام براش کادو بخرم بهتره زیاده روی نکنم و خواهر نامزدمم با خودم ببرم،و برای نامزدم یه جفت دستکش بخرم چون هم رمانتیکه هم زیاد خصوصی نیست.روز بعد با خواهر نامزدش رفت به فروشگاه کوروشی تابرای نامزدش یه جفت دستکش بخره،خواهر نامزدشم برای خودش یه ش...ت خرید،موقع بسته بندی فروشنده اشتباه کرد و بسته ها با هم عوض شدن!پسره بدون اینکه کادو رو نگاه کنه،اونو با یک نامه ی فدایت شوم با نامزدش میده!
شرح نامه: عزیزم این کادو قابل تو رو نداره،اما خریدمش چون متوجه شدم شبا که بیرون میریم عادت به پوشیدنش نداری،اگه بخاطر خواهرت نبود بلندترشو برات میخریدم،ولی خواهرت گفت:کوتاهش بهتره چون راحتتر در میاد،ممکنه فکر کنی رنگش خیلی روشنه،اما خانوم فروشنده مال خودشو بهم نشون داد،با اینکه سه هفته بود درش نیاورده بود،رنگش اصلا تغییری نکرده بود،ازش خواستم مال تورَم امتحان کنه و اونم امتحان کرد البته من برای اینکه مطمئن شَم ضخامتش خوبه یه دست بهش کشیدم،خیلی نرم بود،تازه چقدرم به فروشنده میومد،ای کاش خودم پیشت بودم و کمکت میکردم تا بپوشیش،وقتی درش میاری یادت نره توش فوت کنی چون در اثرپوشیدن مرطوب میشه،اگه دیدی توش عرق کرد وقتی درش آوردی پشت وروش کن و از پنجره به طرف کوچه آویزونش کن تا هم توش خشک بشه،هم چشم کسایی که نمی تونن ما رو با هم خوش ببینن در بیاد و هم همسایه ها بگن که چه دامادی دارن اینا،اگه تنگ بود ناراحت نشو،چون اولین بارم بود که برات کادو خریدم،بعدا که لمسش کردم،به اندازش میخرن،راستی وقتی درش آوردی،حتما جاشو کِرِم بزن تا پوست لطیفت خشک نشه،فدات شم،نامزدت
Guest Guest
Subject: Re: comic demends Sat Jul 14, 2012 2:04 pm
50سال بعد، خبر 20:30 سلام صلوات بر محمد و آل محمد، اخبار امشب را به سمع و نظر شما میرسانیم
Subject: Re: comic demends Sat Jul 14, 2012 3:00 pm
هيچ میدونی اگه كلمه ى "دست" اختراع نشده بود و به جاش از كلمه ى "چيز"استفاده می كرديم روزانه چه جمله هايی می شنيديم؟... زياد به مخت فشار نيار ! خودم مثال می زنم...
توی كتاب علوم می نوشتند: چيز خيلی مفيداست! با چيز می توان اجسام را بلند كرد! بعضی از چيزها مو دارند و برخیديگر بی مو هستند! ولی كف چيز مو ندارد! هيچوقت چيز خود را توی سوراخنكنيد! چون ممكن است جانوران نوك چيزتان را گاز بگيرند! هميشه قبل از غذاچيز خود را با آب و صابون بشوييد! هيچوقت با چيز كثيف غذا نخوريد! .....خانمها هميشه دوست دارند به چيز خود لاك و كرم بمالند! اين عمل براىمحافظت از چيز خوب است! آدم وقتی سردش می شود چيزش را روی بخاری يا زيربغل می گيرد!
در كتاب تاريخ می نوشتند: اردشير دراز چيز به هندوستان لشكر كشی كرد و چيز اجانب را كوتاه نمود! .....
مردم توی كوچه و بازار می گفتند: لامصب چيز ما نمك نداره! به هر كسی خوبی كرديم جوابش بدی بود! از قديم می گفتند با هر چيز بدی با همون چيز پس می گيری! .....
پدری به پسرش درس ادب می داد: پسرم هيچوقت پيش مردم چيزتو دراز نكن! .....
توی بيمارستانها آدمهايی رو می ديديم كه چيزشون توی تصادف قطع شده و مجبور بودند تا آخر عمر از چيز مصنوعی استفاده كنند! .....
دزدهای مسلح موقع زدن بانك می گفتند: چيزها بالا! چيزهاتون رو بذارين پشت سرتون! اگه كسی چيزش به زنگ خطر بخوره چيزشو می شكنيم! و رييس بانك به پليس می گفت: چيزم به دامنتون! دزدها روبگيرين! و پليسها هم چيز از پا درازتر از ماموريت بر می گشتند! .......
هر روز در اخبار می شنيديم كه: اينبار چيز استكبار جهانی از آستين فلانی بيرون آمده!
و پسر جوانی در دفترچه ى خاطراتش مینوشت: اون روز من با دختر خانمی آشنا شدم... او چيزش رو دراز كرد و منچيزش رو گرفتم و كمی فشار دادم! چه چيز گرم و لطيفی داشت! از خجالت چيزش خيس شد! و دوستی ما از همون روز شروع شد! ديروز بازم اونو توی اتوبوس ديدم... چيزم رو به ميله گرفتم و رفتم جلو! از ديدن من خوشحال شد و گرم صحبت شديم... اتوبوس خيلی تند می رفت و من برای اينكه اون نيفته چيزم روگذاشتم پشتش! از اين كار من خوشش اومد و تشكر كرد... اون دو ايستگاه بعد پياده شد و من چيزم رو براش تكون دادم! امروز هم توی كافه تريا قرارداشتيم... رفتيم و سر يه ميز نشستيم... فضای اونجا خيلی تيره و تار بود...من چيزمو گذاشتم روی چيزش و گفتم: چقدر چيز شما كوچيك و نرمه! اون هم گفت:چيز شما بزرگ و داغه! بعد از نوشيدن قهوه بيرون اومديم... چيزامون توی چيز همديگه توی خيابون راه می رفتيم و مردم هم ما رو نگاه می كردند! اونو به خونه شون رسوندم و دوباره چيزمو گرفت و من هم چيزشو فشار دادم! ازش دورشدم و از دور چیزمو واسش تکون دادم... هوا خيلی سرد بود... چيزم داشت يخ ميزد! برای همين چيزمو گذاشتم توی جيبم!
Guest Guest
Subject: Re: comic demends Sat Aug 04, 2012 10:38 am